این روزها بیشتر از هر وقت دیگری احساس
خستگی و درماندگی می کنم.آثار جسمی این خستگی نیز مشهود است.هم روحم هم جسم طاقت این همه فشار و دوندگی را دارد.به کارهای چند روز اخیر خیلی فکر می کنم.گویی این آدمی که این کارها را کرده من نیستم.واقعا چطور زنی که ۵ سال پیش بدون هیچ خستگی همه کارهایش را به نحو احسن انجام می داد اکنون در انجام پیش پا افتاده ترین کارها وامانده و اینچنین ضعیف و رنجیده می شود؟مقایسه امروز من مقایسه خودم با دیگری نیست بلکه خودم را با گذشته خودم مقایسه می کنم و می بینم که واقعاً افول کرده ام.شاید هم نه پیر شده ام که دیگر مانند گذشته قبراق و شاداب و خستگی ناپذیر در برابر انجام کارهایم نیستم.همه چیز زود خسته ام می کند. دیگر نمی توانم بدون ساعت ها خوابیدن بازهم در انرژی باشم.در روز به تکرر از حال میروم،ازاسترس میلرزم،موهایم نیز سفید شد و ریخت....دلم برای جوانی نکرده ام،برای جسم سالمم،برای آرزوها و سرکشی هایم که همه شان سوخت و به فنا رفت میسوزد و کاری از دستم بر نمی آید!و چ خوب که هست ،چ خوب که در مواقعی که به ته خط میرسم،با چند کیلیک صدای خسته اش را میشنوم و خون مکیده شده ام درون رگ هایم جریان میابد پرت نوشته های من🙂...
ادامه مطلبما را در سایت پرت نوشته های من🙂 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : midwifehanaw بازدید : 81 تاريخ : جمعه 25 آذر 1401 ساعت: 22:09